18

این روز ها حالم بد است ، نمی خواستم این ها را بنویسم ، اما تنها چیزی که کمک می کند آرام باشم و عاقلانه در مورد همه چیز تصمیم بگیرم این است که بنویسم . حالم خوب نیست ، نه اینکه خسته ام یا ... ، حالم خوب نیست چون فکرم در گیر است ، هیچ وقت اینقدر معلق نبودم ، هیچ وقت اینقدر لحظه ها ، ثانیه ها برایم غیر منتظره و غیر قابل پیش بینی نبود ، هیچ وقت اینقدر معلق نبودم. هیچ وقت این همه علامت سوال نداشتم . دست به همه چیز انداخته ام ، اما هیچ راه حلی نیست ، خودم را مشغول می کنم که فکر نکنم ، مشکل این جاست که هرچه بیشتر مشغول می شوم بیشتر حس می کنم که نکند همه ی این ها پوچ باشد ، همه ی تلاش ها ، فقط و فقط یک دریچه است که همه ی امیدم شده ...

این بغض لعنتی توی گلویم هست ، هی می ترکد ، به خودم می گویم خوب باش ، اعتماد کن ، همه چیز درست می شود ، واقعیت را که می بینم همه چیز بد است ، من معلقم و حالا احساس می کنم درست وسط طنابی هستم که یک بند باز طی می کندش ، باید بیایم پایین ، باید با یکی حرف بزنم ، باید بغض کنم ، بغضم بترکد ، گریه کنم ، شاید خوب شوم ، این روز ها به درد دل کردن نیاز دارم ، بغض هایی که توی گلویم می ترکند آزار می دهند ... خسته ام ، دلتنگم اما می خواهم خوب زندگی کنم ، می خواهم خودم باشم، باید بتوانم ، باید تلاش کنم.

پ.ن : من مسئول شکست های خودم هستم ، اما هیچ وقت کسانی را که در مقام راهنمایی یا مرزهای محدودیت ، زندگی ام را تباه کرده اند ، نمی بخشم.

نظرات

  1. to mituni khoob zendegi koni behtar az har kase digei...deltangiro dus daram chon manam daram bahash zendegi mikonam ... dardodel kardan ham khoobe ke man kheili kam tajrobash kardam ,migan age mikhay khoob zendegi koni bayad sabr koni , vali man nafahmidam chera?! behar haal say kon movazebe khodet bashi

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار