هی زندگی، تو هم؟

حالم از چند جهت خوب نیست، ولی بد هم نیستم. اول اینکه باید برم تهران و امتحان دارم و تو این سرما خداییش خیلی سخته. دوم اینکه نمی دونم این روزها چرا اینقدر تحملم کم شده، چرا اینقدر رو حرف های آدم ها دقیقم، گاهی فکرمی کنم اگه به حرف دیگران توجه نکنم خیلی راحت تر می تونم زندگی کنم یعنی به جای اینکه دهنم رو ببندم و گوشم رو باز کنم، دهنم رو باز کنم و گوشم رو ببندم و برام فرقی نکنه که کی، چی میگه.

شاید شرایطم طوریه که می خوام دیگران رو عوض کنم، و نمیشه، باید خودم رو عوض کنم و نوع زندگیم رو ، باید نظمم رو بیشتر کنم و بر خلاف این یه سال گذشته که کلن مثل پرچمی با هر بادی می چرخیدم، حالا برای خودم و بر اساس توانایی ها و هدف های زندگیم تصمیم بگیرم و خودم رو مثل قبل اینقدر درگیر آدمای مختلف نکنم به خودم فکر کنم و زندگی ای که دارم و هنوز تو دستام خیلی کوچیک و نحیفه. به اینا فکر کنم و دنبال هدف هام باشم.

راستش برای بیرون اومدن از این فضا تو فکر یه نمایشگاهم، هر چند ساده و کوچیک ، ولی حداقلش اینه که فضای ذهنیم رو عوض می کنه.

نظرات

پست‌های پرطرفدار