کودکی در من ترانه می خواند...

این روزها دلم می خواست بچه ای داشته باشم، هر چه سنم بیشتر می شود، احساس نیاز به کسی که دور و برم باشد و مهم تر از اینکه بتوانم عشق و دوست داشتنم را با انجام کارهای مختلف به اون نشان دهم ، بیشتر می شود. آدم های دور و برم خوبند، اما چیزی در وجود من ، با انرژی زیاد و گرم وجود دارد که باید آن را به فرد دیگری بدهم و آدم بزرگ ها این را نمی فهمند، یعنی می گذارند به حساب پیله کردن و دخالت کردن و بودن بیش از حد و...، در حالی که آنها نمی فهمند، من دلم می خواهد کسی باشد که حواسم را به خودش جمع کند که دلم به او گرم باشد و بدون اینکه برای عشق ورزیدنم بازخواست و تحقیر شوم بتوانم دوستش داشته باشم. از این بچه هم هیچ انتظاری ندارم، فقط اینکه باشد و سالم باشد و بتوانم خوشحالش کنم.

نظرات

پست‌های پرطرفدار