تماشای باد

از دیروز خواستم بنویسم و نشد، خیلی عجیب بود، شبیه لحظه تحویل سال ِ بچگی ها که یک دفعه یک چیز توی دل آدم تکان می خورد ، شاید عجیب تر از آن ، اصلن تمرکزی برای نوشتن ندارم، یک جور دلشوره شیرین ، یک جور هراس ، یک جور دوست داشتن، نمی دانم دقیقن چطور باید توصیفش کنم ، روز هایم را مرور می کنم ، خاطراتی که از این روز ها دارم، ثانیه های خوب ، بد ، دوست داشتنی ، خسته کننده و مهم تر از همه آرامشی که دویده توی زندگی ام که نمی شود با هیچ چیز دیگری عوض اش کرد.

پرنده ها

به تماشاي بادها رفتند

شكوفه ها

به تماشاي آب هاي سپيد

و یاد مهر تو

ای مهربان تر از خورشید



نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار