کمبود

نمی دونم، این منم که دارم روز به روز ضعیف تر می شم ، یا این روزهای منن که دارن روز به روز سرد تر می شن. امروز (جمعه) یکی از بدترین روزهای زندگیم بود، دچار مصیبت شدم، دچار تنهایی ممتد، دچار سردی ممتد، دچار تفاوت احمقانه ام با دنیا، دچار درد های متفاوت از دنیا ، دچار بغض، دچار صدای گرفته، دچار اشک، دچار دوری، دچار بی ارزشی، دچار حسرت های مداوم، دچار روزهای بد ، دچار خواب های بد ، دچار جای خالی، دچار بی توجهی، دچار کمبود ، دچار این خانه و کتاب ها و نقاشی ها و درس ها و جملات خالی از آدم ، من از این دنیای خالی و تنها می ترسم، حرف زدن را فراموش کرده ام، انگشت هایم نقش زبان را بازی می کنند، زبانم توی دهن گیر می کند که هیچ نگوید، من حالم خوب نیست...کاش کسی بداند

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار