کاش می توانستم امروز بمیرم،و فردا دوباره جوانه هایم را باد بهاری نوازش کند


این کیک هم ربطی به من نداره! رنگشو دوست دارم فقط

من هم مثل همه ی دنیا از یک نقطه بسیار بسیار کوچک آغاز شدم

و هنوز هم یک نقطه کوچک ام

با این تفاوت که کاغذ کاهی زندگی

مرا در خود پخش کرده

نمی دونم تولد یک آدم ، یعنی روز تولد می تونه روز مهمی در زندگی باشه یا نه؟ می تونه تاریخ تغییر باشه؟ می شه روز تولد رو به عنوان یک مبنای تاریخ شخصی حفظ کرد و بزرگ داشت؟

در مورد هیچ کدوم از این ها که گفتم نظر خاصی ندارم. فقط اینو می دونم که فردا تولد منه و تو این 24 سالی که گذشت هیچ کاری نکردم و در مقایسه با همه ی آدم هایی که در این مسابقه دنیا دارن به سرعت می دوند من مثه یه لاک پشت حرکت می کنم ، حتی گاهی اوقات هم یه عقب گرد اساسی دارم. گاهی کنار این میدان دو می ایستم و به آدم هایی که دارن می دوند نگاه می کنم ، تشویق می کنم و گاهی هم حسرت می خورم.

باز هم مثل همیشه باید بگم که این یک سال هم گذشت.

یک سال خیلی خیلی بد و دردناک، با کلی خاطره بد. با از دست دادن شهرزادی که عاشقانه دوسش داشتم ، که اینقدر خوب و دوست داشتنی بود که می تونم بگم ، خواهر و برادر و پدر و مادر و دوست و دوست ودوست و همه ی این ها بود نه یک خاله عادی. همه چیز بود برای من...

امسال تولد دیگه نمی تونم منتظرش باشم

تازه این روز ها خیلی خیلی ازش خجالت می کشم، حس می کنم داره منو نگاه می کنه و منو به خاطر نحوه زندگیم سرزنش می کنه! باز مثه خیلی وقتا چپ چپ نگام می کنه.

فردا تولد منه! از فردا خیلی کار ها رو می خوام شروع کنم و خیلی ها رو هم تموم کنم! تقریبا می خوام فکر و روحم و با یه خونه تکونی عوض کنم، گرچه می دونم که نمی شه.

فردا تولد منه! به همین سادگی یک سال می گذره و من هنوز دارم درجا می زنم. اگه بخوام جشن بگیرم برای 24 سالی هست که به طرز افتضاحی گذشته یا برای سال 25 ام هست که می دونم به همین افتضاحی پشت سر می ذارم؟! برای همین فردا از صبح تا شب احتمالا می خوابم و کتاب می خونم و برای ساعت هایی که داره میگذره حسرت می خورم.

نظرات

  1. سحر خانوم عزیز،
    تولدت مبارک. امیدواریم زندگی و طعم خوش "بودن" را در تمامی مراحل زندگیت تجربه کنی و هرگز فراموش نکنی که "شاد زیستن" حق توست.
    قدمهایت سبز و عطر وجودت ماندگار.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار