سقوط من



از سایه ها می افتم و یادم نمی رود که آفتاب بود ، اگر چه ابر گردن اش را گرو گذاشته بود برای سایه ای ، برای ستاره ای، برای شادی دوباره ای .

دغدغه داشت ، اگرچه بغض اقتدا کرده بود به اتفاق و اتفاق تمامی نداشت از صفحه ی روزهای تکراری . آسمان صداقتش را گل داده بود به باغچه و خورشید تلالو اش را لالایی کرده بود برای خواب شرجی ظهرهای داغ دریایی ساحل.

من دست هایش را فرو برده بود که خودش را داغ کند ، توی تن داغ شن های طلایی ، تنبیه شود برای تکرار بغض و فریاد و تشنگی خیال اش که جان نداشت برای سر دادن سرود آزادی





نظرات

  1. weblogeto dus daram , taze emruz didamesh . tu flickr posterato didam ..
    mersi bekhatere webloge khubet.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار