کم رنگ نشو

امشب یاد زمستان لعنتی 83 افتادم که همه ی دردهایم از آن جا شروع شد و هر روز که جلوتر رفتم عمق شان بیشتر شد.

امشب یاد زمستان 86 افتادم و برف احمقانه اش ، حالم خوب نیست. امشب دسر شکلاتی درست کردم، به طور احمقانه ای، یکی یکی انگشت هایم را فرو بردم توی نرمی اش و بردم توی دهانم، می خواستم زندگی ام اینقدر خوشمزه باشد، می خواستم خالی نباشد ، می خواستم هر جا ، هر وقت که خسته شدم، تکیه بدهم به کسی که باشد. هر وقت که شاد باشم یکی با من بخندد، هر وقت شاد باشد با او بخندم، هر وقت ناراحت است من باشم همه ی آن کسی که باید باشد، می خواستم همه چیز دنیایم یک خلوت دو نفره باشد که بدانم امن ترین جای دنیاست، می خواستم بشود.

این روزها دلم گرفته و یک نفر یک جایی دارد آزار می دهد، دارد یک چیز هایی می گوید که نمی خواهم به اش فکر کنم، دارد اذیت می کند، دارد این سال هایم را زیر سوال می برد و این همه دوست داشتن ام را،آدم کمی بودم، اما همیشه با همه ی کم بودنم سعی کردم خوب باشم، سعی کردم تمام باشم، سعی کردم تمامم رابگذارم، سعی کردم همه ی دغدغه ام شوی و این روز ها دوباره آن آشفتگی های احمقانه آمده سراغم، می بینم، می خوانم ، برآشفته می شوم ، فکر می کنم ، آرام می شوم، دست و پا می زنم ، تو هی دورتر می شوی، هی دور تر می شوی، دو دستی چنگ انداخته ام به تو ، می کشمت، می آیی نزدیکتر، خیالم جمع می شود ، گرم می شوم، توی بغلت می خوابم ، خواب می روم ، دور می شوی، می روی، فرار می کنی ، این تکرار خنده دار روزهای من است. من روزهاست تنها هستم، من مدت هاست کم دارم، من تو را کم دارم، تو را حتی توی نوشته هایم کم دارم.

توباید باشی، تو باید تا همیشه باشی، تو باید توی روزهایم اتفاق بیفتی که دیگر کسی نیاید و نگوید ، کسی نیاید و ننویسند، نیاید و آزارم ندهد، تو می دانی که تنها هستم ، می دانی که بدون تو تنها هستم ، می دانی که همه ی زندگی ام هستی ، چند روزی ست فقط بغض دارم، می خواهم به روی خودم نیاورم، نمی شود ، هی می آید جلوی چشمم و من نمی دانم چه می شود ، نمی دانم روزهایم را چه می شود، نمی دانم دردهایم را چه می شود.

نظرات

پست‌های پرطرفدار