دختری که از کنار دکه کوچک کنار دریا گذشت و دل به آکاردئون ات داد



رو به روی تو ایستادم، نه داغی هوای شرجی این جا ، نه بخار داغی که از تن استکان چای تازه می خورد توصی صورتم ، هیچ کدام به پای داغی صدای آکاردئون ات نمی رسید. من مجذوب دریا بودم و آکاردئون مدام روی چشم هایم ، روی کشتی ها ، روی قایق های موتوری ، روی ماهیگیران ، روی ساحل ، روی موج شکن نور می ریخت.

رو به روی تو ایستاده بودم و جز تو هیچ چیز نمی شنیدم، هر وقت به بندر نگاه می کنم ایمان می آورم هیچ جای دنیا صمیمی تر از شن های این جا نیست ، هیچ جای دنیا صمیمی تر از بوق ممتد کشتی های بندر نیست ، هیچ جای دنیا بادبادک هایش به رنگ های واضح و روشن بندر نیست.

نظرات

پست‌های پرطرفدار