آمده بود روی لبخند زمین بنویسد که دوست داشتن حروف تازه ای برای نوشته شدن ندارد





تابستان است و هوا داغ و شرجی، غروب های تابستان را دوست دارم، وقتی گرمی هوا عقب نشینی می کند و رطوبت ملایمی مثل لحافی نامرئی میاید پایین روی تن می نشیند، دوست دارم این همه خیسی تابستان را نفس بکشم.

رفته بودم پارک و زیر درختی نشسته بودم ، از دور صدای موسیقی ملایمی می آمد ، حواسم به آن طرف نبود ، اما صدا رفته رفته نزدیک تر می شد ، دیدم مرد آمد ، توی ساکش یک دستگاه پخش بود که موسیقی ملایمی از آن پخش می شد، پیر نبود ، جوان هم نبود ولی سن و سالی ازش گذشته بود ، چای می فروخت ، چای فروش دوره گرد ، شاید هم کافی شاپ دوره گرد ، دلم گرفت ، به هزار و یک دلیل ، چای گرفتم ، دلم می خواست چیزی بگویم، نشد ولی ، حق ما آدم ها چیز های بیشتری از این زندگی ست ، حوصله تجزیه و تحلیل ندارم، نه حوصله اش را دارم و نه دانش اش را، ولی.... دلم سوخت ، بدجور سوخت



شماره جدید گلستانه را می خواندم



در دل پارک عمومی

نیمکتی ست که روی آن نوشته اند:

تازه رنگ شده ست.

ننشینید

دست نزنید



به حال خود رهایش کنید



من هم چنین زاده شدم



روزهایی هستند

که زندگی ات را آب و رنگی نمی توانم بخشید

من هم گه گاه

مثل آن نیمکت تازه رنگ شده ام



"لویس وایز" Lois Wyse





نظرات

پست‌های پرطرفدار