بادبادکی که هیچ وقت دریا را نخواهد دید


صدای واژه ها می آید

و من که سایه ام را کشان کشان

روی داغی تن آسفالت جاده ای

که دیگر به دریا نمی رسد

می کشانم


صدای واژه می آید

حنجره سکوت را تکرار می کند

خون سایه ، سبز می کند تن جاده را

جاده ای که دیگر به دریا نمی رسد


صدای واژه می آید

از گلوی تقویم هایی

که تکرار شب و روز را توی حنجره شان می چرخانند

هرم روزهای دغدغه ی داشتن تو

گلوله می شود برای گلوی خسته سایه ام

که کشان کشان می کشانم روی تب دار روزهای تلخ


صدای واژه می آید

زمزمه ای که میان بادبادک ام می چرخد

بادبادکی که هیچ وقت دریا را نخواهد دید

در افسانه آبی آسمان

توی غبار روزهای دردناک واژه

خواهد ماند

و سایه اش

مانند سایه ی خسته من

روز زمین کشیده خواهد شد


این روزها

دنیا کش آمده

مثل تمام دوست داشتن های من

که کش آمد روی زیانم، روی نوشته هایم

تا به دستان تو رسید


واژه هایم را آزاد کن

بگذار دوباره توی آغوشت فریاد بزنم

دنیا با تو

جایی برای سایه های کوتاه و دست های بزرگی ست

که انحناهای عجیب تن ات را

همچون معجزه ای برای اثبات پیامبری اش

می شناسد


صدای واژه هایم را

توی سبزی دستانت بنشان

که آبی دریا

دوباره باور کند

که تو

تلاش دنیایی

برای نجات سایه های کش دار روزهای

ترس و دغدغه



نظرات

پست‌های پرطرفدار