هی سحر ، حواست هست؟

گاهی وقتا احساس می کنم خیلی شبیه هم ایم ، شاید به دلیل فامیل بودنه ، چه می دونم اما حس می کنم خیلی از دغدغه هامون ، اعصاب خوردی هامون شبیه همه ، با این تفاوت که تو پسری و قلدر بازی هات کاراتو راه می بره ، من دخترمو گریه زاری و جیغ و ویغ هام ،خیلی چیز هامون شبیه همه حتا اشتباهاتمون ، حتی زندگیمون .. حتی نحوه انتخاب راه ها ، شاید شکلشون مثل هم نباشه اما حالتشون ، اما این نحوه انتخاب دقیقا مثل همه...

خیلی غر زدم ، بعد تو گفتی :

1- درس

2- درس

3- درس

و بعد اگر خواستی کار کن

این رو وضعیت اسف بار جامعه ما فریاد می زنه

برای دختری که پدر باید برای همه ی شوون زندگیش دستور بده

اگه درس بخونی هیچ محدودیتی نداری

و درس وسیله عجیبی شده این روز ها

این جامعه چیزی برای ما نداره

و نخواهد داشت

دختر و پسر هم نداره ، گرچه دخترا برای شرایط شون باید حتما بخونن

اون سحری که من می شناختم خیلی از این حرفا قوی تر بودم ، نمی تونم باور کنم که خسته شده

باز برای این خستگی دلیل می یارم ...

بعد تو باز می گی:

فکر نمی کنم خودت این توجیه و منطقی بدونی...

منم مثل تو ، ولی می دونم که دارم فقط دست و پا می زنم

این حرفا نیست

کاش اراده کنی و بری

این جامعه هیچ چیز واسه ما جوونا نذاشت

دیگه هم نمی ذاره...

نمی دونم چرا این حرفا رو این جا نوشتم ، نمی دونم چه دلیلی داشتم برای نوشتن این حرفا ، اما خیلی دلم می خواد یک کم همه چیز عوض شه ،این ها رو این جا نوشتم تا بخونمش، تا اگه فردا یه وقت خطا رفتم بگم هی سحر حواست کجاست ، نگاه کن...

پ.ن : شاکی نباش از من ، گل من ! من به حرف های تو هم توجه می کنم عزیز دلم ، اما گاهی وقتا از کسی که انتظارش نیست آدم چیزی میشنوه تعجب می کنه و میشه یه حرف غیر منتظره

نظرات

پست‌های پرطرفدار