زمستان



هنوز تو را داشتم، پنجره ایستاده بود و من نگاهم را به تن یخ زده اش چسبانده بودم، گنجشکک که آمد نگاه کرد، لبخندی زد و سرش را توی خمیر وسط نان ساندویچی فرو کرد.







نظرات

پست‌های پرطرفدار