کفش

در را باز می کنم، توی درگاه می نشینم، به کفش های تنهایم خیره میشوم. فکر می کنم، به تو که دیگر نمی آیی، فکر می کنم به تو که دیگر کفش هایت کنار کفش هایم جفت نمی شود، به تو که توی فضای اتاق کوچک ام جاری نمی شوی، به من که همه ی این شب های برفی را باید با پتویی که عطر تو را دارد هم آغوش شوم.

توی درگاه می نشینم و تصور می کنم که کفشت را کنار کفش های دخترانه ام گذاشته ای، که قطره های باران خیس بارانی ات را روی تن من تکانده ای، که چترت را کنار بخاری کوچک ام باز کرده ای ، که به من سلام کرده ای.

-------------

پ.ن: این نوشته مخاطبی ندارد، هوای برفی ِ بارانی امشب قلقلکم داد!

نظرات

پست‌های پرطرفدار