او قبل از من فهمیده بود ، که داشتن تو قصه شیرینی ست


می توانم تمام عشقم را در تو خلاصه کنم

در نگاهت آب شوم

روی صیقلی گونه هایت سر بخورم

و زلال چشمانت را

به آب های شیرینی تشبیه کنم

که ماهی های احساسم

در آن ها می رقصد

چشمانت را بگشا

می خواهم در عمق سیاهی شان

تصویر کوچک خودم را ببینم

خودم را از مژه هایت بیاویزم

به نور سپیدی

که در چشمانت منعکس شده خیره شوم

خورشید جهانم را در آن پیدا کنم

صورت تو

نقشه ی راه های سرزمین خداست

با رگ های ارغوانی و آبی و سبز

سرزمینی ابریشمین و صورتی

که فرشته هایی با تن پوش آسمان

در ملکوتش پرواز می کنند.

اسباب بازی های چوبی ات

مکعب های چوبی

یک عروسک مهربان

لباس هایی از جنس موج

و به نرمی شن های ساحل

جوراب هایت را توی کمد پنهان کرده ام

و یک دست لباس صورتی با پاپیون های سرخ آبی

تل کشی سرخ آبی

و اتاقی پر از صورتی و سرخ آبی ساخته ام برای تو

یک لباس ِ پنبه ای و نرم

که آن را از پر های یک قوی سپید به امانت گرفته ام

وقتی از آن سوی خزر پر می کشید تا بیاید به سرزمین من

او قبل از من فهمیده بود

که داشتن تو قصه شیرینی ست

کلاف های رنگی

نخ های رنگی

پارچه های صورتی و آبی

انگشتانم

که در تکرار برای تو می بافند

می دوزند

می رقصند

و عاشقانه تا عرش خدا عروج می کنند

من عاشقانه های خدایی ام را

از حضور تو دارم

که همه مهربانی خدا

-بهشت اش را - بی منت

به من می بخشد

من به تو مدیونم

کوچک ِ بیکرانم

مشت ات را دوست دارم

و انگشت شستی را که پنهان می کنی

شمشیری در غلاف

نمی دانم چه سوغاتی از دیار خدا آورده ای

که این گونه سخت

این گونه آرام

مشت می گشایی

من عطر تمام دوست داشتن را

از رطوبت دلنشین دستان کوچک ات استشمام می کنم

مشت ات را روی صورتم باز کن

بگذار نسیم خدا

جاری شود روی پوست یخ زده ام

بگذار گرم شوم

بگذار نرم شوم

لطیف

بالش ات می شوم

سر بگذار روی سینه هایم

بنوش و بنوش و بنوش

و لطافت دنیا را توی آغوشم تجربه کن

کودک ِ من

یادت باشد

دنیا اینگونه لطیف است برای تو

اگر بخندی

اگر بخواهی

و اگر بدانی

که آمدنت رویای من بود...


نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار