می وزد در گوش من آرام ِ آرم ...باد


توی باران شلاقی، روی شن هایی که محکم یکدیگر را در آغوش کشیده اند تا از سرما فرار کنند ، موج ها هر لحظه بیشتر بر پیکر ساحل مانند معشوقی وحشی می تازند و سرما را روی پوستش جاری می کنند.

یقه پالتو ماهوتی ام را می دهم بالا و دست به سینه ، انگشتانم را توی گرمای زیر بغل ام پنهان می کنم تا آخرین ذرات گرمای تن در سر انگشتانم که حضورت را کم دارد جاری شود.

باد می وزد و ابر ها لحاف سنگین خود را بر جان بی تاب دریا می گسترند و افق با یک رنگ خاکستری ملایم پر می شود ، ثانیه به ثانیه جام تیرگی بیشتر افق دریا را پر می کند و کودک بی همتای دریا مداد رنگی اش را به جان افق آسمان می بخشد.

شب میان چشم های خسته ام خوابید
روز امیدم به اوج آسمان خندید
باز خورشید درخشان لحظه ها را با صدایی گرم
از میان خواب های سرد من دزدید


باد و ابر و آسمان در رقص

شادمان بودم میان این همه غوغا

بی نهایت مست

من دلم را با صدای پاک و دریایی

با نشاط بی مثال ماهی پولک نشان آن

از همه غم های عالم پس گرفتم شاد

می وزد در گوش من آرام ِ آرم ...باد

هو کنان از موج ها می خیزد و بر پیکر خاکستری آسمان

بوسه هایی عاشقانه می زند

ها کنان بر پیکر بی تاب موج سرکش و مغرور

در سقوطی پر شرر مستانه می تازد

من دلم غرق است در رویای دریا و شن و ماهی

می زنم پایی به آبی

گیسوان را می دهم در دست باد

می شوم همپای یک ماهی

چه خیالی

چه خیالی...!

نظرات

پست‌های پرطرفدار