برای فردا دعا می کنم ، همین !
خیلی سخته...می دونی سخته؟
نمی دونم فردا چی میشه..نمی دونم فردا این موقع می تونم بخندم یا نه؟
نمی خوام نا امید باشم چون فایده ای نداره ، اما خوب دارم می میرم از ترس و اضطراب...
تحمل هم ندارم...
سخته می دونی؟ می فهمی؟
خدا سخته ، باور کن برای من سخته ، برای من و نازی و طه و مامان و بقیه...اما انگار باید باور کنیم...
یعنی فردا این موقع چی می شه؟
یعنی می تونم امیدوار باشم به این که باز همه چیز خوب می شه؟
***
این چند شبی که بیمارستان بودم ، خیلی خیلی سخت بود ، دردناک بود ، این که کسی رو که دوست داری رو تخت CCU باشه و اون مانیتور لعنتی که یه عالمه خط نا مفهوم نشون میده... از این ها همه می ترسم و برام سخته . امشب همه ی ما تو یه استرس دردناک به سر می بریم...
ما همه هیچی ، خدا به مامانم رحم کنه ، اون از شهرزاد که رفت ، مامان بیچاره خرد شد ، حالا اگه مادر جون...
نه نباید به این فکر کنم
باید همه چیز مثه اون خواب دیشب باشه ، یه باغ سبز و قشنگ پر از گل...
باید براش دعا کنیم ، برای مادر جون...
خدا به همه مون کمک کنه چون آخرش اون چیزی میشه که اون می خواد...
سلام
پاسخحذفمن هم از صمیم قلب دعا می کنم که خیلی زود حالش خوب خوب بشه.
Doa Mikonim ! ke Etefagh e Narahat konandeye nayofe ! motmaen bash ! hich kas ham ! hatta khoda az Narahaty khoshesh nemiad !
پاسخحذفpas Doa kon !
ke too hamchin mavaghey ! doa az hamechi bishtar aroomet mikone ;)