تَنگ ، تُنگ های بلورین هر دل که می نشینم ...



آن چه مرا می ترساند سرگشتگی ماهی های طلایی تنگ بلوری ست که بهار را در پاییز چشمانم می جویند...

و آن چه مرا شاد می کند نگاه شیطنت آمیز توست مرد که تمام پروانه های رنگی خیالم را در آبی آسمانی که به دریا منتهی می شود پرواز می دهد.

مرد مهربان من از ثانیه هایی بگو که فرشته ی زرین ام کنار فرشته ی سیمین تو به پرواز در می آید، از لحظه هایی بگو که انعکاس آسمان ابر پوش دریا ، نقره ای بال های فرشته ات را می تاباند و من مثل کودکی محو رنگ های تو می شوم.

این روز ها تَنگ ، تُنگ های بلورین هر دل که می نشینم ، ماهی هایی زرین و سیمین چهره بر لطافت آب می سایند ، سرگشته دنبال پناهگاهی می گردند که من آن را در آغوش گرم و وسیع تو یافته ام.

مرد...

دست هایت را بده تا آرامش را فریاد زنم...دست هایت را بده تا به عطر خوب دریا ایمان بیاورم. عطر خوب آبی ِ پاکی که روز هایم خالی ست از عطر آن ، که انگار آنقدر ناپاکم که مرا نمی خواند برای غسل دادن روحم ، که آنقدر ناپاکم که نورش را نمی تاباند در من...

نظرات

  1. دونا دونا دونا دونا ... دونا دونا دونا دون ...

    لبخند و سلام و دوستی :)

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار