دریا را ببین

حس خوبی بود...! یک روز آفتابی و ناب، آخرین نقطه موج شکن و پاهای معلق تو وقتی نشسته بودی توی آب و هوا تاب می خورد و قلب معلق من که در آسمان می چرخید و بوسه های مرغ های دریایی را جمع می کرد و روی لب های تو می نشاند.

مثل همیشه شور عجیب من ، همان قلقلک دوست داشتنی نگاه تو، که دریا را ذره ذره می ریخت توی لحظات مان و شعر هایی که برایت می خواندم و دست هایی که می فشردم تا ضربان موج را به خاطرم بیاورد تمام شعر های دلتنگی ام را برایت خواندم ، در خلوت دو نفره خودمان ، در خلوت ساده خودمان دور از تمام بدی ها و سختی های این دنیای بزرگ و باز تجربه تنهایی من و تو.

شعر هایم را برایت خواندم و گوش دادی ، چشمانت را بستی تا دریای چشمانت را نبینم ، با سر انگشتان همیشه سردم روی گرمای همیشگی دستانت یک دنیا مهربانی کشیدم ، یک دنیا عشق ، چشمانت را که گشودی ، دریا قطره شد و دوید روی گونه هایت ، سر خورد روی دستم ، معلق شد میان آسمان ودریا ، در آغوش دریا خفت.

نظرات

پست‌های پرطرفدار