امین انار دارد..اکرم انار ندارد
و صبح
از میان این همه تنهایی
که مرا غرق کرده بود در لحظات اش
نگاهم به درختچه اناری افتاد
که پنجه های سرخ و کوچک جوانه ی نو رسیده اش را
از میان میله های پنجره ی تنهایی
بر صورت لطیف شیشه می کشید
خورشید متجلی شده بود
در انتهای هر برگ اش
و چشم های ام
که خواب می خواست
و او را که اندکی بشنوم و بخوانم
زندگی سست تر از این تکرار های متوالی ست
این اعتماد های پی در پی
این ستون های فرضی که بر زندگی ات می سازی
این دلخوشی های پوچ و کودکانه
می توانی تنها باشی و بخندی، برای خودت
برای اعتماد خودت
برای دست های خودت
وقتی می دانی ، همه ی دنیا به این ختم می شود
که خودت برای زندگی ات تلاش کنی
نوشته ات پر از تنهایی و شکایت بود...شایدم حق داری...باید به خودت اعتماد کنی.
پاسخحذف