سرما

باز این جا هوا سرد شده و قبل از همه ی این سردی ها ، دل من سرد شده بود ، اینقدر سرد که هر لحظه در معرض خطر یخ زدگی بودم و امکان داشت اینقدر سطح اعصاب ام لغزنده شود که هر دردی سر بخورد و بپرد توی جانم.

امروز اینقدر سرد بودم که تمام روز با پتو این طرف و آن طرف می رفتم ( توی خانه ) دیدم نه این سرما دست بردار نیست از لا به لای لباس های زمستانی ( که تقریبا در همه ی فصل های سال به دلیل مشکلات فنی در ترموستات بدنم ،به راه است ) یک ژاکت کاموایی و یک شلوار بلند جین پیدا کردم و آن ها پوشیدم ، پنجره را هم که نمی شود بست ، چون رطوبت آنقدر بالاست که اگر ببندم اش ، خفه می شود هوای اتاق و نمی توانم دیگر خوب نفس بکشم.

دلم یک بغل گرم می خواهد ، دچار نوعی درد مزمن شدم ، درد ترس از همه چیز ، یک چیزی توی وجودم می دود و می ترساندم از زمین و زمان. این سومین بار ایت که این کتاب های لعنتی را باز کردم و باز کسی کارش به بیمارستان و این چیز ها کشید ، راستش از دست زدن به کتاب های منفور مکانیک از جمله انواع و اقسام ریاضی ها می ترسم.

نظرات

  1. خدمت دوستان عرض کنم که این سحر خانوم که این قدر از درس ورشته اش بی زاره،فکر نکنین بچه تنبل بودا..نه ایشون درسشو با معدل 14.5و8ترمه تموم کرد ودر خیلی از درس های تخصصی هم نمرات بالای 17 داشت،بله رسم روزگار چنین است...

    پاسخحذف
  2. فکر کنم خیلی سردته
    چون تو خط 11
    سومین بار ایست
    رو
    سومین بار ایت
    نوشتی

    پاسخحذف
  3. سرمايي که تا ته استخون آدم رسوخ مي کنه با ژاکت و شلوار بلند خوب نمي شه..چاره اش همون بغل گرم ِ

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار