کابوس

هیچ خوابی تو زندگیم این قدر دردناک نبود ، این که تمام خواب دیشب رو گریه کردم و التماس کردم ، گفتم برای چی؟ گفتی برای اینکه از این همه بدبختی من خسته شدی ... همین...تمام دیشب گریه کردم. امروز هم گریه کردم ، صداتو می شنوم گریه م می گیره ، احساس می کنم هر لحظه هست که بهم بگی که می خوای بری . نمی دونم تو اون خواب لعنتی دیگه چه اتفاقی افتاد. فقط اینو می دونم که دوست دارم. اینو می دونم که به روحت نیاز دارم.

باز از اون جمعه های زجر آور تابستون هست. دلم می خواد زیر این آفتاب داغ بدو ام و نفس بکشم و استخونام داغ داغ بشن. خیلی ذهنم به هم ریخته هست ، خیلی خیلی به هم ریخته است. من می ترسم، من ترسو می ترسم و احساس نا امنی می کنم تو این دنیا و تنها جایی که دستمو بهش محکم کردم ، بهش اعتماد کردم ، بهش تکیه کردم .. چرا باید تو خواب من آوار بشه ؟ من که هنوز همون آدم قدیمی ام ، اگه یه جا هایی بهم فشار اومده و آزارم می ده و یک کم تغییر کردم ، اما همون آدم قبلی هستم که دوست داره و برات می میره... باور می کنی؟

نمی دونم شاید این خوابب از ته ذهنی بیرون اومده که درد داره، که می ترسه ، که از تنهایی نفرت داره ، وحشت داره. من دوست دارم. باور کن.

نظرات

  1. پیشت می مونه،باور کن.

    پاسخحذف
  2. فکر کنم توي روز خيلي به خودت داري فشار مياري...خيلي چيزها توي ناخواگاه آدم که توي خواب خودش و نشون مي ده...

    پاسخحذف
  3. همیشه نباید خواب ها رو جدی گرفت ولی بی تفاوت هم نباید گذشت !
    شاید به خاطر فشاریه که داری توی دنیای واقعی تحمل می کنی ، بعضی اوقات خیلی سخت میشه .
    نگران هم نباش کنارت میمونه ;)
    به همه میگم چنین است رسم سرای فریب ! فرازش فراز و نشیبش نشیب !
    باید بالا و پایین داشته باشه وگرنه تکراری میشه همه چیز!

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار