آدم ها





+ انگشت کوچکش را توی دماغش فرو کرد و اولین ماده چسبنده زندگی اش را تجربه کرد ، کودک درون من

+ گاهی وقت ها بعضی تجربه ها ، بعضی آدم ها ، بعضی حرف ها یک دفعه سر می خورند توی زندگی ات و نمی فهمی از کجا آمده اند. گاهی وقت ها از کسی که انتظارش را نداشته ای آنقدر عصبانی می شوی که... گاهی وقت ها یک نفر به تو آنقدر کمک می کند که تو هر چقدر هم توی ذهنت دنبال دلیل اش بچرخی و بگردی هیچ چیز نصیب ات نمی شود. گاهی وقت ها می بینی که زندگی ات به باد می رود و آدم های اطرافت گاهی چقدر خوش خیال اند ، انگار نه انگار که برای آینده هدفی دارند، تو هر چقدر هم حرص بخوری هیچ چیز حالی شان نمی شود.

نمی دانم آدم ها این همه احساس ضد و نقیض را کی می خواهند در خودشان تعدیل کنند؟ کی یم خواهند همانطور که آینده را می سازند از امروز لذت ببرند ، نه صرف ساختن فردا امروز را لجن مال کنند و نه به دلیل گشادگی در ... آینده شان را از بین ببرند. این روز ها خیلی بیشتر از گذشته حرص می خورم به این خاطر که از همهنمونه های بالا در اطرافم کسانی را می بینم که نمی توانم بسیاری از رفتار های آن ها را رد رابطه با خودم تحلیل کنم. گیج می شوم ، گیج...



نظرات

  1. به عنوان کسی که تو اولین سالهای رواج وبلاگهای فارسی، از انزلی بلاگ می نوشت و بلاگش اونقدر پرطرفدار بود که از همه جای ایران فقط به خاطر باور کردن چند خط توصیف اینجا پا می شدن میومدن انزلی. به عنوان کسی که بلاگش مرد و الان چندین ساله که نمی نویسه و بلاگی دوست داشتنی پیدا نمی کنه که بخونه، بهت می گم بلاگ خوبی داری. به عنوان کسی که سنی ازش گذشته و موهاش یکی یکی داره سفید می شه حرفمو جدی بگیر و نوشتنو ادامه بده. خوشحالم که در بند غمگینم دختری مثل تو هست. موفق باشی

    پاسخحذف
  2. کم کم به گیج شدن از رفتار آدم ها عادت می کنی عزیزم...

    پاسخحذف
  3. این مجسمه ها رو اون شکوند....
    من چقدر دوسشون داشتم
    چقدر

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار