مسافر

اصلا یادم نبود از کجا اومدم،اصلا یادم نیست این جا کجاست... تنها کاری که کردم ، ظرف روغنیِ ِچرب و چیلی رو با نوک پام زدم کنار ، هلش دادم زیر کابینت سبز رنگ که تو این رطویت هوا گوشه اش کامل زنگ زده بود و تیکه های قهوه ای اش اونو شبیه یه درخت کرده بود.



بالای همین کابینتی که زیرش دیگ چرب و چیلی رو انداخته بودم ، سینک بود ، دستامو خیمه کردم رو لبه سینک و شیر آب رو باز کردم ، دستمو که بردم زیرش داغیش دستمو سوزوند ، شیرآب رو بستمو آب سرد رو باز کردم، باز دوباره دستامو گذاشتم دو طرف سینک و سرمو بردم زیر شیر آب سرد.



سرد بود ، سرد. اینقدر سرمو نگه داشتم اون زیر که پاهام بی حس شده بود و موهام توی توری راه فاضلاب گیر کرده بود و نمی ذاشت آب بره پایین ، دستام اینقدر خشک بودن که نمی تونستم تکون بدمشون، سرم همینطور تو فاصله بین شیر آب و کاسه ظرفشویی معلق بود ، دیدم که آب داره میاد بالا ، موهام نمی ذارن که آب بره پایین ، من نمی تونستم سرمو ، کم کم ، همه چیز شبیه حباب شده بود ، همه جا حباب بود ، حباب های هوا... اصلا یادم نیست از کجا اومدم ، اصلا نمی دونم این جا کجاست.

نظرات

پست‌های پرطرفدار